مجموعهی هفت وادی عشق
هفت شهر عشق را عطار گشت ما هنوز اندر خم يک کوچه ايم.
حضرت مولانا
تا آنجا که متونِ بازمانده از تصوف نشان میدهد، قبل از عطار، کسی به نامگذاری و ردهبندی مراحل سلوک به ترتیبی که عطار عمل کرده، نپرداخته است. هر مؤلف و عارفی مسائل این راه را به گونهی ویژه خویش دیده و براساس همان دید، به طبقهبندی مسائل و بحث درباره آنها کوشیده است.
هم عدد هفت و هم نام و ترتیب وادیها در منطقالطّیر از ویژگی خاصی برخوردار است.
از لحاظ تاریخ تصوف، گویا نخستین کسی که مراحلِ سلوک را هفت مرحله دیده است، محمد بن علیِ حکیم ترمذی (متوفی 255 یا 285) بوده است که رسالهای تحت عنوان « منازل القاصدین اِلی الله» نوشته و در آن هر وادی را به نام عَقَبه (راه دشوار و راهِ میانِ کوه) خوانده است از قبیل عَقَبة توبه و عَقَبة زهد و …
به نظر میرسد که به دلیلِ تقدسی که عدد هفت داشته مراحل سلوک را، هفت مرحله ،عقبه یا وادی دیده باشند بویژه آنکه در حماسة ملّی ایران نیز، قهرمانان برجسته، ، هر کدام از هفت خوان عبور میکنند.
هم رستم و هم اسنفدیار آنگاه که رهسپار ماموریتی سخت میگردند برای موفقیت در آن ماموریت باید از هفت مرحله و یا هفت خوان به سلامت عبور کنند تا به هدف و مقصود خود برسند.
عطار مفهوم سیمرغ را دوباره در ادبیات و عرفان ایرانی به میان آورد. سیمرغ پرندهای افسانهای در افسانهها و داستانهای کهن ایران بود که در مواقع لزوم و سختی به کمک بزرگان ایران میآمد.
اما سیمرغ را عطار به گونه دیگری معنا کرد. پرندگان بسیاری به تکاپوی جستجوی شاهنشاهشان میافتند. آنها دنبال منجی خود در میان یکی از بزرگان هستند همانطور که در شاهنامه فردوسی چنین بود. این پرندگان برای یافتن سیمرغ، به سمت کوه قاف که مأوا و خانهی سیمرغ است عزیمت میکنند اما در اواسط راه هر کدام به دلیلی از ادامه مسیر منصرف شده و از جمع جدا میشوند.
در این میان هدهد راهنما و پیر طریقت مرغان است. او در راه قصه میگوید تا پرندگان را از بریدن و جدا شدن منصرف کند؛ اما نه قصههایی حماسی از منجیگری و عظمت والانژادان، آنچنان که شاهنامهها میگفتند. هدهد با روایت داستان شیخ صنعان مابقی مرغان را به ادامه ی راه وا میدارد. داستانی با زیرلایهای عرفانی.
در انتها تنها سی مرغ باقی میمانند که معلوم میشود (سیمرغ) همینها هستند.
گفت ما را هفت وادی در ره است
چون گذشتی هفت وادی، درگه است
وا نیامد در جهان زین راه کس
نیست از فرسنگِ آن آگاه کس
چون نیامد باز کس زین راهِ دور
چون دهندت آگهی ای ناصبور؟
چون شدند آن جایگه گُم سر به سر
کی خبر بازت دهد از بیخبر؟
هست وادیِّ طلب آغازِ کار
وادیِ عشق است از آن پس، بیکنار
پس سیم وادیست آنِ معرفت
پس چهارم وادی استغنا صفت
هست پنجم وادیِ توحید پاک
پس ششم وادیِّ حیرت صعبناک
هفتمین وادیِّ فقر است و فنا
بعد ازین رویِ رَوِش نبود تو را
درکشش افتی رَوِش گم گرددت
گر بود یک قطره قُلزُم گرددت.
بیشتر بخوانید: مجموعهی هفت وادی عشق
در منطق الطیر عطار ، پرندگان برای رسیدن به کوه قاف، هفت مرحله را پیمودند:
وادی اول : طلب
وادی دوم : عشق
وادی سوم : معرفت
وادی چهارم : استغنا (بی نیازی)
وادی پنجم : توحید
وادی ششم : حیرت
وادی هفتم : فقر و فنا
وادیهای هفت گانه عطار به هفت شهر عشق معروفاند.
عارفانِ بعد از ترمذی این مقامها را به چهل و بعدها به صد و بعدها به هزار و حتی هزار و یک رساندهاند. ابوریحان بیرونی -متوفی 440- در کتاب ماللهند، از هزار مقام تصوف سخن گفته است.
کتابی به نام مقامات اربعین یا چهل مقام به نام ابوسعید ابوالخیر معروف است که هیچ ربطی به او ندارد و احتمالاً از آثارِ ابو عبداللهِ حمویة جُوَینی (متولد 449 و متوفی 530) است و در بعضی از نسخهها به نام میرسیدعلی همدانی (متوفی 786) نیز نسبت داده شده است. در آن رساله این مقامها به چهل مقام ردهبندی شده و از آنجا که مؤلف سخنِ خویش را با عبارتی از ابوسعید ابوالخیر (347-440) آغاز میکند، بعضی تصور کردهاند که مؤلف کتابْ ابوسعید است. در این رساله مقام اوّل نیّت است و مقام چهلم تصوف.
هجویری (متوفی در ربع آخر قرن پنجم) برای هر کدام از انبیا مقامی آورده است: «پس مقام آدم توبه بود و از آنِ نوح زهد و از آنِ ابراهیم تسلیم و از آنِ موسی انابت و از آنِ داوود حزن و از آنِ عسیی رجا و از آنِ یحیی خوف و از آنِ محمد(ص) ذکر و هر چند که هر یک را اندر هر محل سرّی بود آخر رجوعشان باز آن مقامِ اصلیِ خود بود.» گویا نخستین کسی که در مقامات ویژة انبیا سخن رانده است طاهر مقدسی، معاصر ذوالنون مصری، بوده است که به روایتِ عبدالوهّاب بن محمد، گفته است: آدم را مقام ملامت بود و پیامبرِ ما را مقامِ استقامت و ابراهیم را مقام سلامت. آدم آنگاه که نفسِ خویش را ملامت کرد و گفت: رَبَّنا ظَلَمْنا اَنفُسَنا (7/23) از بخشایش و مغفرت بهرهمند شد و ابراهیم از مقام سلامت به خُلّت رسید و محمّد (ص) از مقام استقامت به محبّت راه یافت.
خواجه عبدالله انصاری (396-481) در سه کتاب که ویژة این مقامها پرداخته است از صد مقام سخن گفته است و همین روش انصاری مورد توجه بسیاری از عارفان بعد از او قرار گرفته به ویژه که شروح بسیاری بر منازل السائرینِ او نوشته شده است. وی، علاوه بر منازل السائرین، کتاب صد میدان و رسالة علل المقامات را نیز در همین زمینه پرداخته است.
در شمارِ تألیفاتِ خواجه یوسفِ همدانی (441-535) از کتابی به نام منازل السّالکین یاد کردهاند که از نوع طبقهبندی مقامات در آن بیخبریم.
روزبهان بقلی (متوفی 606) صد میدان را کافی ندانسته و مقاماتِ سلوک را به هزار مقام رسانده است و یا به هزار و یک مقام. روزبهان در کتابِ مَشْرَبُ الأرواح یا هزار مقام از خضر روایت میکند که گفته است که «میان بنده و خدا هزار مقام است.» بعضی از صوفیّه، به گفتة روزبهان، این هزار مقام را هزار علم نامیدهاند (ذوالنون) و بعضی هزار قصر (جُنَید) و بعضی هزار مقام (کتّانی) و بعضی هزار مانع (هم جنید). دیدن این موانع راه به گونة حجابهایی از نور و ظلمت نیز در میان صوفیه بسیار رواج داشته است و از رسول(ص) روایت کردهاند که فرموده است: اِنَّ لِلّهِ سَبعینَ اَلْفَ حجابٍ مِنْ نورٍ و ظُلْمَةٍ لَوْ کَشَفَها لأَحْرَقَتْ سُبُحاتُ وَجْهِهِ مَنْ اَدْرَکَهُ بَصَرَهُ (خدای را هفتاد هزار پرده است از روشنی و تاریکی که اگر آنها را برگیرد، هر بیننده را پرتوِ چهرهاش خواهند سوزاند.) (تمهیدات، عینالقضات). هر کدام از این حجابها، عملاً، موانع راهِ سالک میتوانند به شمار آیند. روزبهانِ بقلی کتابی در تفسیرِ حدیثِ «اِغانه» پرداخته و در آنجا کوشیده است دربارة این حجابها سخن بگوید.
عطار خود در مثنویِ مصیبتنامه این مراحلِ سلوک را در پنج وادیِ حِسّ و خیال و عقل و دل و جان ردهبندی کرده است و سیر سالک را از آغاز تا انجام در همین پنج مرحله دیده است.
هفت وادی به روایت عطّار:
طلب: در آموزشهای قدمای صوفیه و در متون قدیمی تصوف، مقام یا مرحلهای به عنوان طلب مورد بحث قرار نگرفته است، اما از آنجا که طلب حالتی یا مرحلهای از سلوک است که تمامِ احوال و مقامات عارف دنبالة آن به شمار میرود باید قبول کرد که طلب نتیجة هدایت اِلاهی است و بعد از آنکه سالک در پرتوِ هدایتِ اِلاهی قرار گرفت، ذوق جستجو و طلب در او بیدار میشود وگرنه بدون هدایت، طلب هرگز به جایی نمیرسد. به همین دلیل گفتهاند که الطَّلَب رَدٌّ و السبیلُ سَدٌّ و المطلوبُ بلا حَدّ (روحالأواح، سمعانی و اسرارالتوحید، ) – (طلبْ مردود است و راهْ فروبسته و مطلوبْ بیکرانه).
عشق: کلمهای است که در زبانِ قدمای صوفیه وجود ندارد و آنها، به جای آن، کلمة حُب را که مفهومی قرآنی است (5/54) به کار میبردهاند. آنچه دربارة این مفهوم میتوان گفت این است که نه قابل تعریف است و نه قابلِ انتقال به دیگران و، مثل تمام واژههای عاطفی، به زبان علمی و منطقی قابل توضیح نیست. نه عشق و نه حُبّ، هیچ کدام، در متون قبل از عطار، جزء ابواب و فصول و مقامات و منازلِ تصوف به شمار نمیرفته است.
معرفت: نیز از کلماتی است که در متون قدیم هرگز به عنوان یک مقام یا حال یا وادی یا عقبه از آن سخن به میان نیامده است. اگر به مأثوراتی که در باب معرفت از زبانِ رسول(ص) و دیگر اولیای دین داریم و نیز آنچه از مشایخ اوّلیّة تصوف باقی است بنگریم، معرفت را تجربهای ناکام و در کمالِ ناکامی امری نسبی خواهیم دید و چیزی نیست که قابل تحصیل و رسیدن باشد: سُبحانَ مَنْ لَم یَجْعَلْ سَبیلاً اِلی مَعرِفَتِهِ اِلّا بالعَجزِ عَن مَعرفَتِهِ (مرموزات اسدی) و ترجمة رسالة قشیریه، باب چهل و هشتم،
استغنا: بادِ بینیازیِ حق است که میوزد. چیزی که به یک معنی ربطی به سالک ندارد. در این مرحله سالک احساس میکند که حقتعالی از همة کائنات بینیاز است تا چه رسد به اعمال و احوال او. در متون عرفانی قبل از عطار هرگز از مفهوم استغنا به عنوان یک مرحله از مراحلِ سلوک سخنی به میان نیامده است، اما همیشه به عنوان یکی از مهمترین دغدغههای اربابِ سلوک مطرح بوده و دربارة آن سخن گفتهاند.
توحید: بعد از عشق، شاید هیچ کلمهای از واژگان تصوّف این همه برخوردهای متعارض نیافته باشد. چشماندازهای گوناگون اربابِ سلوک پیرامون این کلمه بسیار بوده و بازگشتِ تمامی حرفها به توحید است، با این همه، در متون قبل از عطار عقَبه یا وادیی به نام وادی توحید، ظاهراً، ثبت نشده است. سخن از توحید عامّه و خاصّه فراوان میتوان دید (اللمع، سرّاج). قشیری بابی ویژة توحید پرداخته و در آنجا میگوید: توحید سه چیز است: توحیدِ حق است حق را سبحانه و آن علمِ اوست و یگانگیِ او خبر دادنِ او بدانک او یکی است. دیگر توحیدِ حق است خلق را و آن حکم اوست بدان که بنده موحّد است و آفریدنْ توحیدِ بنده را. سدیگر توحید خلق است حق سبحانه و تعالی را و آن علمِ بنده است بدانچه (بدانکه) خدای تعالی یکی است (ترجمة رسالة قشریّه).
حیرت: ابونصرِ سرّاج یکی از قدماست که حیرت را تعریف کرده و گفته است: «حیرت حالتی است که بر قلبِ عارف وارد میشود آنگاه که او به تأمُّل و حضور و تفکّر میپردازد و این حالت عارف را از تأمّل و تفکر باز میدارد.» (اللّمع). با همة اهمیتی که حیرت در تجارب ارباب سلوک دارد، هیچ کدام از قدما حیرت را به عنوان یکی از عَقَباتِ سلوک یا وادیها به شمار نیاوردهاند، با اینکه سرانجام کارِ عارف جز حیرت چیزی نمیتواند باشد.
فقر و فنا: ابونصرِ سرّاج، در فصلی که با عنوان «کتاب الأَحوال و المقامات» پرداخته است، بابی در مقامات دارد و بابی در احوال. در همان باب مقامات از مقامِ توبه و مقامِ ورع و مقامِ زهد و مقام فقر و صفت فقرا و مقام صبر و مقام توکّل و مقام رضا یاد کرده است (اللمع)، ولی در بحث از فقر سخنی از فنا به میان نیاورده است. اما در بحث از غلطاتِ صوفیه در دو مورد از فنا جداگانه بحث کرده است (اللمع). بنابراین، از لحاظ سرّاج، اینها دو مقولة جدا از هماند. قشیری نیز در فصلی که ویژة فقر پرداخته، سخنی از فنا به میان نیاورده است (ترجمة رسالة قشیریه). هجویری نیز فقر و صفوت را همسایة یکدیگر میبیند ولی فقر و فنا را یکی ندانسته است (کشفالمحجوب، هجویری). بنابراین، آمیختن فقر و فنا در منظومة منطقالطّیر از کارهایی است که عطار خود انجام داده و در قدما پیشینهای ندارد. البته فقر وقتی به کمال رسد جز فنا حاصل نخواهد داشت و وقتی عبد از صفات خویش فانی شد، قائم به حق خواهد بود و بدین سبب گفتهاند: اِذا تَمَّ الفقرُ فَهُوَ الله (تمهیدات، عینالقضات).
«منطق الطیر»، این اثر بزرگ عطار نیشابوری به زبانهای اروپایی هم ترجمه شده است و همچنین ژان کلود کریر نمایش نامه نویس مشهور فرانسوی با همکاری پیتر بروک، یکی از مشهورترین کارگردانان تئاتر بریتانیا، نمایشنامهای بر اساس منطق الطیر نوشتهاند که در چندین شهر جهان به روی صحنه رفته است. بیست و پنجم فروردین ماه روز ملی عطار نیشابوری است.
منبع: منطقالطیر، عطارنیشابوری؛ مقدمه، تصحیح و تعلیقات: محمدرضا شفیعی کدکنی.
