
نیاز انسانها به دفاع از بدن خود در برابر عوارض طبیعی جهان پیرامونی، اصلیترین انگیزه پدید آمدن تنپوش و لباس بوده است؛ از اینکه انسانها از چه زمانی با پوشاندن بدن، خود را در مقابل عوارض طبیعی مانند گرما، سرما، نور خورشید و … حفظ کرده و از خود محافظت نمودند اطلاع دقیقی در دست نیست، اما میتوان گفت که انسان اولیه هنگامی که پی به تاثیرات نامطلوب عوارض طبیعی پیرامونی بر بدنش برد، اولین تدابیر و اقدامات را برای حفاظت از خود در مقابل این مشکلات انجام و از آنجا اولین پوششهای انسان پا به عرصهی وجود نهاد. و در این نیز احتمالا شکی وجود ندارد که اولین پوششهای انسانی از مواد طبیعی و در دسترس به وجود آمده و بنابراین بسیار ساده و ابتدایی بوده است.
نیاز انسانها به حفاظت از خود، اولین و مهمترین دلیل پدید آمدن پوششهای اولیه بوده است؛ اما همانند بسیاری دیگر از وسایل زندگی روزمره انسانها، هنگامیکه تنپوشهای سادهی آنها در رفع نیازهای ابتدایی و اولیه موفق بوده و کارایی خود را به اثبات رساندند پا را از این دایره بیرون نهادند و به تدریج از شکل اولیه و صورت سادهی خود خارج شده و به وسایلی برای هنرنمایی، ابراز عقیده و سلیقه و … تبدیل گشتند.

تنپوش انسانها ، به مقتضای اقلیم زیست، آداب و رسوم اجتماعی، عقاید دینی و آئینی، میزان تمدن و فرهنگ، دستخوش تغییرات و دگرگونیهای فراوان و شگفتی شده و در طول هزاران سال تغییر و تحول، و با تاثیرات عوامل اجتماعی، اقتصادی، ارتباطی و به ویژه سلیقه و ابتکار پوشندگان، تنوع و تکامل بسیاری یافته است.

مجموعهای از نتایج تجربههای تاریخی که در طول صدها و هزاران سال شکل گرفتهاند، هویت فرهنگی مردمان را شکل میدهد؛ طبعا این هویت در کشوری چون ایران که واجد تاریخ و تمدنی هزاران ساله است از اهمیت فراوانی برخوردار است. این مردمان به دلیل آنکه در یکی از مهمترین نقاط جهان از نظر جغرافیای سیاسی قرار گرفتهاند بارها و بارها مورد تهاجم و حمله قرار گرفته و حتی کشور و مملکتشان ویران و نابود گشته و فرهنگ و تمدن آنها نیز به همان شیوه مورد تعرض و تهاجم قرارگرفته است، اما پس از گذشت سالیانی چند، این تمدن و فرهنگ پربار، بازهم بسان ققنوسی افسانهای سر برآورده و در پارهای از موارد حتی فرهنگ و تمدن بیگانه و مهاجم را در خود حل کردهاست.
صنعت نساجی در ایران پیشینهای هزاران ساله دارد؛ .ایرانیان به عنوان میراثداران یکی از کهنترین تمدنهای جهان، طبعا دارای تنپوشهای کاربردی و زیبایی بوده و هستند. این تنپوشهای زیبا، هنوز هم در جایجای این فلات وسیع، به عنوان البسه سنتی و بومی مورد استفادهی ساکنین است. تصاویر نقش برجستههای ساکنین فلات ایران در سنگنگارههای دورههای مختلف تاریخی و سایر مدارک و شواهد قابل استناد، ساکنین بومی این مناطق را در البسههای سنتی و محلی خود نشان داده و مدارک مطمئن و قابل اتکایی برای مطالعهی البسهی این مردم فراهم آوردهاست که اطلاعات ارزشمند و گرانبهایی از آنها قابل استخراج است.

سنگنگارهای از ایران باستان
جنس: سنگ آهن-ابعاد:۱۴٫۴*۳۲٫۴*۷۴٫۵ سانتی متر-محل نگهداری موزه متروپولیتن
این نقش، با توجه به سبک پوشش، یک لباس کوتاه با کمربند و یک کلاه گرد، احتمالا یک فرد مادی را به تصویر می کشد.
ساکنین این فلات، به اقتضای شرایط جوی مناطق مختلف آن؛ تنپوشهای کاربردی و زیبایی را ابداع کردهاند. تقریبا در تمامی آثار تصویری به جامانده از پیشینیان، تمامی اعضای بدن پوشیده و به تعبیری دارای حفاظ بودهاند. تنپوشهای ساکنین در سادهترین شکل ممکن، عموما شامل حفاظ کفپاها یا کفشها، حفاظ پاها و کمر یا شلوار، حفاظ بالاتنه و دستها یا پیراهن، حفاظ سر و گوشها یا کلاه و دستار است. به ندرت میتوان تصویری یافت که یکی از این بخشها را نداشته باشد و در نتیجه، آن قسمت از بدن، بدون حفاظ تصویر گشتهباشد.
به عنوان مثال، آقای جلیل ضــياءپــور نویسنده کتاب « پوشـاك ايـل هـا، چادرنـشينان و روسـتائيان ايـران » اجــزاي پوشــاك زنــان کرد را در این کتاب به صورت زیر ذكر كرده است:
« – كردســتاني: كفــش، شــلوار، پيــراهن، زيرپيــراهن، جليتقــه، قبــا، یل، دســتمال سهگوش زينتي، عمامه، روسري، سربند.(11تكه )
– آذربايجـاني: كفـش، شـلوار، پيـراهن، يـل(ارخـالق)، روسـري، سـربند، شـالكمـر، كلاه ( 8 تكه)
– كرمانــشاهي: كفــش، شــلوار، پيــراهن، زيرپــوش، جليتقــه، نــيم تنــه(يــل)، قبــا، روپوش، سربند ( 9 تکه )
– قوچــاني: كفــش (كــومخ)، شــليته (دامــن)، پيــراهن، جليتقــه، روســري، ســربند، چادر، جوراب پشمي ( 8 تكه) »

نقاشی پوشاک بانوان ایل زرزا در آذربایجان غربی ( ضیاپور)
احتمالا برای اولینبار در طول تاریخ! در 6 دیماه سال 1307 شمسى، قانونی از تصویب مجلس شورای ملی گذشت که مطابق آن تمامی افراد ذکور مملکت، مکلف شدند که دارای یک شکل و قیافه شوند! این اجبار قانونی، قبلا برای افراد نظامی و حتی اداری مسبوق به سابقه بوده و حتی یکی از ارکان تشکیل یک نیروی نظامی رسمی است، اما تا قبل از این تاریخ، چندان سابقهای از دخالت قانون در متحدالشکل کردن افراد عادی در دست نیست و جناب قانون! مطابق عدالت، حداقل انتخاب لباس را برای عموم آزاد گذارده و کاری به کار آنها نداشت!!

با روی کار آمدن مجلس هفتم در ۱۴ مهر سال 1307 شمسی، برخی نمایندگان به تنظیم طرحی در ۴ ماده پرداختند و در یکم آذر همان سال، این طرح را به مجلس ارایه دادند. طرح متحدالشکل شدن لباس افراد ذکور در پانزدهمین جلسه مجلس هفتم، به صورت دو فوریت در دستور کار قرار گرفت و ابتدا دو فوریت آن در ۴ دی ۱۳۰۷ (جلسه پانزدهم) به تصویب رسید و سپس در جلسه شانزدهم، 6 دیماه سال 1307 شمسى، ۴ مادهی آن، بررسی و تصویب شد.
با اعلام این طرح دو فوریتی، برخی به مخالفت با آن پرداختند. آقا سیدیعقوب انوار، نماینده یزد و سیدرضا فیروزآبادی، نماینده تهران از کسانی بودند که در مخالفت با این طرح سخن گفتند. چنانکه فیروزآبادی در مخالفت با مواد این قانون گفت: «اگر ما دربارهی کلاه و تنبان مردم در این مجلس صحبت کنیم، این را نمیدانم صحیح است یا نه؟ ما باید مردم را وادار به کارهای خوب بکنیم. بنده شنیدهام که در لندن ۲۷ نوع لباس مردمش میپوشند و هیچ کس متعرض کسی نمیشود و بنده هم نشنیدهام که در دنیا، در هیچ پارلمانی بنشینند و قانون به جهت کلاه و تنبان بنویسند.» !! اما در نهایت، مجلس هفتم شورای ملی، قانونی به جهت کلاه و تنبان مردم! تحت عنوان « قانون متحدالشکل نمودن البسه اتباع ایران در داخله مملکت » به تصویب رسانید!
مطابق این قانون جدید، تمام مردان ایرانى مکلف شدند عمامه و کلاه های سنتی خود را با کلاه پهلوى عوض کنند. مدتی پس از آن نیز، پوشیدن لباس هاى ایرانى (قبا، شال، عبا، پوستین، عمامه و غیره) براى تمام افراد مذکر ممنوع شد و جاى آن را ترکیبى از کت و شلوار و کلاه پهلوى گرفت. هفت سال بعد در ١٣۱۴ شمسى، مجلس قانون دیگرى را به تصویب رسانید که کلاه شاپو را جایگزین کلاه پهلوى و کفش چرمى اروپایى را جایگزین انواع کفش هاى ایرانى کرد.

در روزگاری از تاریخ ایرانزمین، قانونی به تصویب رسید و به اجرا نهادهشد که برای تنپوش و سرپوش ایرانیان تعیین تکلیف نموده بود؛ این اتفاق در زمانی افتاد که در اولین مجموعه هدایایی که به زنان باردار پیشکش میشد یک کلاه نیز گنجانیده میشد تا اگر نوزاد احتمالا پسر میشد « سرش بیکلاه نماند » ! این مردمان به تصریح شواهد و مدارک تاریخی و باستانی، تا آن تاریخ نه سرشان بیکلاه بودهاست و نه حکومت و قانون برای سرشان تعیین تکلیف نمودهبود!!

منبع تصویر: کتاب پوشاک باستانی ایرانیان، از کهن ترین زمان تا پایان شاهنشاهی ساسانیان- نوشته جلیل ضیا پور، چاپ سازمان سمعی بصری هنرهای زیبای کشور- فروردین 1343- صفحه 31
از تبعات چنین دخالتهایی، لج و لجبازی مردم با مجریان این قانون و تخطی از اجبار آن بود؛ تا جاییکه بعد از گذشت چند دهه از تعیین تکلیف برای کلاه و تنبان مردم!! یکی از مهمترین آداب و رسوم ایرانیان به فراموشی سپرده شد و سرپوش از سر ملت برداشته شد و از سر لج و لجبازی، سرشان بیکلاه ماند!! طبعا چنین تغییری در شکل و شمایل مردمان، بدون مقدمهچینیهای قبلی و هموار نمودن راه برای آن اتفاق نمیافتاد.
تغییرات در فرهنگ یک مردم، بدون تغییرات اساسی در زیرساختهای تمدنی آن مردم امکان ندارد؛ برای یک تغییر فرهنگی، ارزشها، هنجارها، عقاید، آداب و رسوم، سنن اجتماعی، رفتارها و نمادهای آن مردم باید مورد تغییر قرار گیرند. محیط، تکنولوژی، ساختارها، قدرت و اقتصاد از جملهی عواملی هستند که موجبات تغییرات فرهنگی را فراهم میآورند.

جورج ناتانیل کرزن (Curzon. G.N .)، (1859 – 1925) وزیر امور خارجه انگلستان در دولت دیویدجورجلوید (۱۸۶۳ـ۱۹۴۵) سیاستمدار لیبرال انگلیسی و نخستوزیر انگلستان (۱۹۱۶ـ۱۹۲۲)؛ نویسنده کتابی است به نام « ایران و قضیهی ایران » که توسط آقای غلامعلی وحید مازندرانی به فارسی برگرداندهشده و توسط شرکت انتشارات علمی و فرهنگی وابسته به وزارت فرهنگ و آموزش عالی، در سال 1373 تحت چاپ چهارم در 3000 نسخه منتشر شدهاست.
کتاب « ایران و قضیهی ایران » برای اولینبار و به زبان اصلی، در سال 1892 به چاپ رسید و معروفترین اثر کرزن است. او در هنگام چاپ این کتاب عهدهدار معاونت وزارت امور هندوستان بود و پس از آن در سال 1899 به مقام نایبالسلطنه هندوستان رسید و به مدت هفتسال بر هندوستان حکومت کرد. از او به عنوان بانی قرارداد 1919 ایران و انگلیس، نیز نام میبرند که در هنگام وزارتش در امور خارجه انگلیس بود.
او در مقدمه کتابش آوردهاست:
« این کتاب نتیجه سه سال کار تقریبا بیانقطاع و مسافرتی هم به مدت شش ماه در سرزمین ایران و سفری قبلی به نواحی همجوار آن و از آن پس نیز ادامه مکاتبات با مقامات صاحبنظر مقیم آن کشور است. »
« در فصلهای آخرجنبه های سیاسی این کتاب صریحا بیان شده است و احتیاجی به کتمان این حقیقت نیست که از لحاظ همین جنبه هم هست که من علاقه تام و تمام دارم و بی تعارف هم ترجیح می دهم که پدید آورنده اثری سیاسی باشم که فراخور سلیقه طبقه مطلع باشد نه سفرنامه ای که در نزد عموم مورد پسند واقع شود و به این موضوع نیز از این جهت اعتراف می نمایم که در صورت احراز این منظور خاص شاید نتیجه کارم پایدار بماند و گرنه وضع و صورتی گذران خواهد داشت. اما در مقام غور و تامل راجع به کشورها و امارتهای مرکزی در نظر من هیچ قضیه ای از لحاظ اهمیت با نقشی که ترکستان و افغانستان و منطقه ماورا بحر خزر و ایران ممکن است و یا قادرند درباره سرنوشت آینده شرق ایفا نمایند قابل مقایسه نیست. در نظر بسیاری از مردم، نام این کشورها فقط نشانه هایی از نقاط دور دست و یا یادآور عجایب روزگار و هزاران داستان عشقی است ولی به نظر من آنها مهره های شطرنج فرمانروایی بر جهان اند. از این رو آینده انگلستان در اروپا و حتی در دریاها و اقیانوس ها که در زیر پرچم اویند و یا در خود انگلستان که هستیش وابسته به وجود فرزندان اوست تعیین نخواهد گردید، بلکه در آن قاره ای تعیین خواهد شد که نیاکان مهاجر ما اصلا از آنجا فراآمده اند و فرزندان ایشان به صورت کشورگشایان به همانجا بازگشته اند »
در این کتاب، به اظهار نظرهای صریحی از یکی از دولتمردان قدرتمند انگلستان برمیخوریم که به خوبی اتفاقات سالهای آینده را پیشبینی کردهاست!
در مورد تعداد افراد اروپایی در ایران :
« در موقع مسافرتم به آنجا در پاییز و زمستان 1889 میگفتند که عده به پانصد نفر رسیده است. هیئتهای مذهبی و بازرگانی و کمی هم مسافران جهانگرد که هر ساله در اثر بیکارگی گذارشان به ایران میافتد، این ازدیاد را سبب شده اند. در واقع این فزونی عده، بیشتر در میان سوداگران و تجار جزء و کسانی است که به دنبال امتیازات اقتصادی می دوند و شوالیه های سرگردان عالم صنعت و کار و از این قبیل افراد و تمام گروه های عالی که فیالواقع وجودشان مصداق این گفتار است که هر کجا که کرکس باشد لاشخور هم خواهد بود و روزی فرا خواهد رسید که خیابانهای تهران نیز مثل اسلامبول و قاهره نمایشگاه جامه و لباس اروپایی از هر قبیل خواهد گردید. »
در مورد لباس اهالی مازندران و گیلان :
« شلوار آنها غالبا از پارچه پشمی به نام چوخا است که در مقابل تیغ و خار بهتر از پارچه های کتانی استحکام دارد. بر مچ های خود رشته پارچه ای بنام پایتاوا یا پاتواه که شاید همان پوتی کشمیری و ریشه اسمی و نمونه ساخت آن بوده است. کفش های روباز آنها چاروخ از چرم خام است که با تسمه پنجه ها و انگشت شست را سفت می بندند و مثل روستاییان ایران کلاه به شکل تخم مرغی بر سر نمی گذارند بلکه از پوست بره کلاه دارند. لباسشان در واقع بی شباهت با پوشاک کردهای ساکن نقاط کوهستانی مشرق نیست. »
و در بخشهای دیگری از کتاب:
«سرجان شیل وقتی که وزیرمختار بریتانیا بود در سال 1850 نوشت که ابریشم کالای عمده تجارت ایران بخصوص در تجارت خارجی که در نتیجه او را قادر میسازد بهای قسمتی از واردات خود را پرداخت کند»
« محصولات خراسان و ناحیه مرکزی ایران تقریبا تمام در محل مصرف و فقط محصولات گیلان و اذربایجان به روسیه و همچنین قسمت عمده آن به مارسی صادر میشود. از مصنوعات داخلی که ابریشم به کار میرود یکی مخمل است دیگر پارچه های زربفت و پارچه اطلسی و همچنین ساده و ابریشم آمیخته با نخ است.
از مصنوعات ابریشمی که در شهرهای نامبرده دیده ام بیش از همه ابریشم کاشان را پسندیده ام . پارچه های ابریشمی قدیمی ایران و زربفت ها براستی عالی است ولی تهیه مقدار کافی از آن بسیار دشوار است . قالی های ابریشمی هنوز بنا بر سفارش در کاشان و سلطان آباد بافته میشود و بسیار ممتاز و خیلی گران است. »
« در همین موقع بود که صنعت پارچه بافی را هم آقای آرمسترانگ با پیشنهاد و خرج عباس میرزا، نایبالسلطنه ( ۴ ذیالحجه ۱۲۰۳ ه.ق / ۲۶ اوت ۱۷۸۹ م – ۱۰ جمادیالثانی ۱۲۴۹ ه.ق / ۲۵ اکتبر ۱۸۳۳ م ) در ایران به راه انداخت. دستگاه های نخ تابی و شانه زدن الیاف و بافندگی در خوی و تبریز دایر شد. »
« در سال 1875 از لحاظ آزمایش به کاشت توتون اقدام و از کاشتن زیتون در رودبار نزدیک رشت حمایت شد و در این مرکز محصول ابریشم، زراعت خشخاش به مقادیر کلی جای ابریشم را گرفت و نتیجه کار هم بسیار درخشان بود »
تغییر لباس ایرانیان، چنانکه کرزن در هنگام مسافرتش در پاییز و زمستان 1889 پیشبینی نمودهبود، پس از نابودی صنعت ابریشم و نساجی در ایران و آغاز احداث کارخانجات نساجی مدرن؛ به آرامی در حال اتفاق بود و با مصوبه مجلس شورای ملی نیز، به صورت اجباری به مردم تحمیل شد. مشابه این اتفاق در صنعت قالیبافی ایرانی نیز به واسطه احداث و توسعه صنایع فرش ماشینی به وقوع پیوست و به آرامی در حال نابودی این هنر-صنعت ارزشمند ایرانی است، که خود، در تمام دنیا، یکی از نشانهها و به تعبیری شناسنامهی ایران و ایرانی است.

در کتاب « تاریخ اجتماعی-اقتصادی ایران در دوره مغول » نوشته: ا.پ. پطروشفسکی – کارل یان – جان اسون اسمیت، با ترجمه دکتر یعقوب آژند که توسط انتشارات اطلاعات در سال 1366 و در تهران به چاپ رسیدهاست، به اطلاعات جامع و کاملی از کشاورزی ایران در دورهی ایلخانان مغول برمیخوریم. ایلخانان یا ایلخانیان، سلسلهای از مغولان است که از سال ۶۵۴ تا ۷۵۶ ه.ق (۱۲۵۶ تا ۱۳۵۶ میلادی) به مدت حدود ۱۰۰ سال در ایران حکومت کردند. سرسلسله ایلخانان، هلاکو خان است که با از میان بردن اسماعیلیان و خلفای عباسی، بر سرزمینهای اسلامی از آسیای میانه و افغانستان تا ایران و عراق و بخشهایی از شام و آسیای صغیر مسلط شد. هلاکو در ۴۸ سالگی درگذشت و بعد از او سلسلهپادشاهانی جانشین وی شدند که از میان آنها «ارغون»، «گیخاتو»، «غازان» و «محمد خدابنده» (اولجایتو) معروفترند. پس از مرگ آخرین ایلخان یعنی « ابو سعید » حکومت ایلخانان فرو پاشید.
در بخش ششم از قسمت اول این کتاب با عنوان « وضع کشاورزی در اواخر عهد ایلخانان » آمدهاست که:
« درباره وضع کشاورزی ایران بعد از اصلاحات غازان (غازان خان (۶۷۰-۷۰۳ق)، هفتمین ایلخان از سلسله ایلخانیان ایران، و اولین سلطان مغول بود که مسلمان شد و اسلام را دین رسمی اعلام کرد. غازان خان به مدت 9سال از 694 تا 703 ه.ق، به عنوان ایلخان مغول بر ایران حکومت کرد.) نهتنها از روی کتاب نزههالقلوب بلکه از روی کتاب علم فلاحت و زراعت، که اثری است به فارسی راجع به فن کشاورزی و مجهولالکاتب که نویسنده آن فقط خود را معاصر غازان قلمداد کرده و نیز از روی آثار جغرافیای تاریخی محلی و اطلاعات سیاحان و نامههای رشیدالدین میتوان قضاوت و داروی کرد. »
« پنبه یکی از گیاهان عمومی نساجی محسوب میگردید. حمدالله قزوینی از کشت پنبه در یک رشته از نواحی، حدود پنجاه ناحیه و یا بیشتر صحبت میکند که از آنها میتوان نواحی زیر را نام برد: عراق عجم، فارس، کرمان، قهستان و خراسان، سرتاسر خوزستان و گرگان، و نیز در مازندران، گیلان، قومس و آذربایجان. »
« طبق گفته نویسنده فلاحت بهترین پنبه در نواحی گرمسیر به عمل میآمده و نیز در اراضی سردسیر، خصوصا در اراضی ریگبوم هم کشت می شده است. »
« کتان نسبت به سده چهارم هجری قمری در سده هشتم کمتر به عمل می آمد. این محصول را مخصوصا در جنوب و غرب ایران بیشتر می کاشتند. »
« بر خلاف شاخه های دیگر کشاورزی، تولید ابریشم ( یعنی تولید پیله ابریشم ) در نیمه دوم سده هفتم و هشتم هجری قمری نه تنها کاهش نیافت بلکه رو به افزایش هم گذاشت. اگر در سده چهارم هجری قمری نواحی عمده تولید ابریشم واحد مرو، گرگان، مازندران و دره بردعه در اران و شیروان بوده، در این دوره ابریشمتابان خوزستان، ابریشم خام صادر شده بردعه را می رشتند و ابریشمتابان در واحد یزد، در فارس، قهستان، خراسان و گیلان به این کار اشتغال داشتند. در اوایل سده هفتم هجری قمری ابریشم گیلان هنوز از کیفیت پایینی برخوردار بود ولی در اواخر این سده کیففیت آن بالا رفت و بازرگانانی از جنوا برای خرید آن آمدند. منابع ایتالیایی قرون سیزده و چهارده میلادی انواع ابریشم خام صادر شده از ایران را برای کارگاه های بافندگی شهرهای ایتالیا مشخص کرده اند: ابریشم گیلان، ابریشم آمل از مازندران، ابریشم استرآباد از گرگان، ابریشم دیلمان، ابریشم مروالشاهجان و غیره. »
« طبق نوشته نویسنده فلاحت نوع ویژهای از درخت توت ( توت سفید ) برای تولید پیله ابریشم مورد استفاده قرار میگرفت. این درخت میوه زیادی نداشت بلکه برعکس دارای برگهای انبوهی بود. « چراکه یک درم تخمه کرم 500 من برگ توت میخورد و یک من ابریشم تولید میکرد » تشکیلات تولید ابریشم در واحه یزد به خوبی اداره میشد هر درخت توت 500 من برگ و یک من ابریشم خام تولید می کرد. و در بعضی نواحی دیگر 4 تا 5 درم پیله ابریشم فراهم میامد. »
( یک من تبریز معادل است با 3 کیلوگرم – یک درم معادل است با 3 گرم )

مرد کرد – قفقاز – سال 1880
عکاس : T. آندریویچ
تغییر در فرهنگ یک مردم، مستلزم تغییرات اساسی در زیرساختهای تمدنی آن مردم است؛ چنانکه تغییر در لباس ایرانیان، یکی از نتایج تغییرات اساسی در الگوهای مختلف تمدنی این مردمان بود که میتوان شروع آن را از تغییر در الگوهای کشت و زرع مردم دید. اشاراتی که کرزن در خصوص تغییر در الگوی کشت و زرع مردم با حمایت از کشت توتون، زیتون و خشخاش، در مرکز محصول ابریشم ایران دارد، از این جمله است. اینکار باعث نابودی صنعت ابریشم و از بین رفتن یکی از محصولات ازرشمند ایران گردید.
برای چنین تغییرات گستردهای در یک فرهنگ، یکی از مهمترین عوامل، زمان است؛ چنانکه کرزن میگوید، طلیعه نابودی صنایع نساجی ایرانی از اواخر قرن نوزدهم میلادی، با تغییر در الگوی کشت مراکز عمده تولید محصول ابریشم ایرانی پدیدار شد تا اینکه با تصویب « قانون متحدالشکل نمودن البسه اتباع ایران در داخله مملکت » تیر خلاصی هم به پیکر نیمهجان این صنایع وارد و با لج و لجبازی مردم با قانون اجباری، برای همیشه کلاه از سر ایرانیان برداشته شد.!!

برای از بین بردن یک صنعت، بهترین راه، از میان بردن دسترسی آسان و ارزان به مواد اولیه است؛ پشم، پنبه، کتان و ابریشم از جملهی مهمترین مواد مورد نیاز صنایع نساجی هستند. صنایع نساجی ایران و به تبع آن تنپوشهای بومی مردمان، مانند بسیاری دیگر از جنبههای زندگی آنان، با توجه به مواد و امکانات در دسترس شکل گرفتهبود و این مردمان برای هزاران سال با محصولات خود، لباس خود را با سلیقهی خود، تولید و استفاده کرده و مشکلی هم نداشتهاند!! مشکل از آنجایی شروع شد که حاکمیت وقت، شروع به دخالت در کلاه و تنبان مردم نمود!!
سرگذشت محصول ممتاز ایران، ابریشم، در رقابت با توتون و زیتون و خشخاش!! به نقل از جناب کرزن ذکر گردید، به همین منوال نیز برای سایر محصولات و صنایع این مردم فلکزده، چنین تمهیدات بامزهای! تدارک دیده شد تا اینکه در اوایل قرن چهاردهم هجری شمسی، کلاهمان را برداشتند و کلاه سرمان گذاشتند، آنهم کلاهزورکی!! این کلاهبرداری و کلاهگذاری زورکی! موجبات لج و لجبازی مردمان را فراهم آورد و درجامعهای که « به کلاه مردانهات » به ضربالمثل و قسم تبدیل گشتهبود، مردمان، ننگ بیکلاهی را بر « کلاهزورکی » ترجیح داده و خود، به دست خود، کلاه از سر خود برداشتند!!

شناخت دقیق از فرهنگ و تمدن هدف، یکی دیگر از مشخصههای مورد نیاز برای اعمال تغییرات فرهنگی در یک تمدن است؛ مراکز علمی و پژوهشی از مهمترین مراکزی هستند که نقش مهمی را در تثبیت یک فرهنگ و یا اعمال تغییرات فرهنگی ایفا مینمایند. این مراکز با انجام مطالعات تمدنی و فرهنگی، هم میتوانند سایر مراکز را در تصمیمسازیهای مورد نیاز یاری دهند و هم خود میتوانند مستقیما با بهرهگیری از تواناییهای فرهنگی خود، اقدامات موثری را به سرانجام برسانند. این کار بدون اتکا به کارگزارانی دقیق،باهوش، نکتهسنج، متخصص و متعهد، امکان ندارد، چنانکه در یکی از بزرگترین واحدهای دانشگاهی استان کردستان، متولی تثبیت تمدن و تغییر فرهنگ، حتی تخصصی در حیطهی آدمیزاد ندارد و با این وجود در کار تصمیمسازی و تاثیرگذاری بر فرهنگ و تمدن جمع کثیری از آدمیزادهگان به عنوان کارمند و استاد و دانشجوست!!!!!
البته در دانشگاهی که جاروی خدمات و دستکش ظرفشویی، به طرفهالعینی تبدیل به قلم مدیریت میگردد، در دانشگاهی که اعضای کمیته دادرسی آن، احکام مضحک و مسخره از خود دَر میکنند و در دانشگاهی که متولی فرهنگ و تمدن آن حتی تخصصی در حیطهی آدمیزادهگان ندارد!! امکان وقوع اتفاقات عجیب و مضحک، دور از ذهن نیست! چنانکه چندی پیش، محوطهی اصلی دانشگاه شاهد اتفاقاتی دور از شان یک محیط دانشگاهی بود و عربدهکشی و گیس و گیسکشی مربوطه! تا مدتها نقل محافل بود!!!
جا دارد از متولی محترم فرهنگ و تمدن واحد دانشگاهی مذکور! سوال گردد که چه کنش یا واکنش یا تعامل فرهنگی را در رابطه با بازآوری آبروی رفته و روغن ریخته!! در نظر دارد و از کمیتهی دادرسی همان دانشگاه مذکور! نیز سوال شود که در آنخصوص! تاکنون چه واکنشی از خود نشان دادهاست؟
مهرزاد درافشانیان
کارشناس ارشد مرمت و احیای بناها و بافتهای تاریخی

سلام
دست مریزاد کاک مهرزاد
ممنون از وقتی که گذاشتید و سپاس از توجه و لطفتون